بازار تبریز آنلاین - موسی کاظمزاده : غروب تبریز، وقتی آسمان به رنگ سرخ و ارغوانی درمیآید، بازار بزرگ انگار آماده میشود تا قصهای تازه روایت کند. نور خورشید، که از روزنههای گنبدهای آجری سرک میکشد، روی سنگفرشهای صیقلی سایههایی نرم میریزد. بوی تند زعفران و دارچین از راسته عطاران با عطر نان سنگک تازهای که از تنور حاجرحیم بیرون میآید، در هم میآمیزد. صدای چکش مسگران، زمزمه چانهزنی فرشفروشان و خندههای گاهبهگاه کسبه، سمفونیای میسازد که از عصر ایلخانیان تا امروز بیوقفه نواخته شده. اینجا، بازار تبریز، نه فقط بزرگترین بازار سرپوشیده جهان، که قلبی است که با هر ضربان، تاریخ ایران را زنده نگه میدارد.
از جاده ابریشم تا امروز،؛ روایت بازار تبریز
من، یک روزنامهنگار، با دفترچهای در دست و قلبی پر از کنجکاوی، قدم به این هزارتوی تاریخی میگذارم. هدفم ثبت لحظهای از زندگی عصرگاهی بازار است، همان بازاری که در سال ۲۰۱۰ بهعنوان شاهکار معماری و تجارت در فهرست یونسکو ثبت شد. عصر روز، اول اردیبهشت ۱۴۰۴، بازار هنوز پرجنبوجوش است، اما هیاهوی صبحگاهی جای خود را به آرامشی دلانگیز داده. کسبه، که روز را با معاملههای پرشور آغاز کردهاند، حالا روی چهارپایههای چوبی نشستهاند، استکانهای کمر باریک چای در دست، و با همسایهها گپ میزنند. نور غروب، که از روزنههای سقف میتابد، چهرههایشان را گرمتر میکند.
در راسته مسگران، با حاجمحمد، استادکار ۶۸ سالهای آشنا میشوم که انگار بخشی از تاریخ بازار است. موهای سپیدش زیر کلاه پارچهای پنهان شده و دستهای پینهبستهاش، که بیش از نیمقرن چکش زدهاند، از عمری کار صادقانه حکایت میکنند. هر عصر، چکشش را با ریتمی خاص روی ظرف مسی میکوبد، انگار با بازار وداع میکند. با لبخندی صمیمی دعوتم میکند کنارش بنشینم. «این بازار، روح تبریزه،» میگوید، در حالی که ظرفی مسی را صیقل میدهد. «از جاده ابریشم تا حالا، اینجا مرکز تجارت بوده. ولی حالا، انگار قلبش آرومتر میزنه.» نگاهش به دوردست میرود. «جوانها دنبال پاساژهای مدرنان، مثل لالهپارک. ما هم باید خودمون رو به روز کنیم.»
دالانهای هزارتو، داستانهای بازار تبریز
حرفهای حاجمحمد واقعیت تلخی را بازگو میکند. بازار تبریز، با ۵.۵ کیلومتر دالان، ۲۰ تیمچه و معماری بینظیرش، هنوز یکی از مراکز اصلی تجارت شمالغرب ایران است. اما گزارشهای اخیر نشان میدهد فروش برخی مغازهها، بهویژه در بخش فرش و صنایع دستی، تا ۳۵ درصد افت کرده. آتشسوزی مهیب سال ۱۳۹۸، که بخشهایی از سرای ایکیقاپیلی را ویران کرد، هنوز کابوس کسبه است. با این حال، مرمتها ادامه دارد و گردشگران خارجی، بهویژه از ترکیه، جمهوری آذربایجان و اروپا، همچنان جذب تیمچه مظفریه و قالیهای نفیسش میشوند. سال گذشته، بیش از ۱.۵ میلیون گردشگر از این بازار بازدید کردند، آماری که جاذبه جهانی آن را نشان میدهد. برخی کسبه، مثل آقا رضا، حالا قالیهایشان را در پلتفرمهای آنلاین عرضه میکنند، تلاشی برای همگام شدن با زمانه.
تیمچه مظفریه؛ جایی که قالیها قصه میگویند
قدمزنان به تیمچه مظفریه میرسم، جایی که گنبدهای آجریاش مثل راویان خاموش تاریخاند. نور غروب، که از روزنههای سقف نفوذ میکند، قالیهای دستباف را به تابلوهایی زنده بدل کرده؛ رنگهای سرخ، لاجوردی و سبز، انگار میدرخشند. جوانی با گوشیاش از یک قالی ابریشمی عکس میگیرد. آقا رضا، فروشنده میانسال، با طنزی شیرین میگوید: «عکس بگیر، ولی این قالی رو باید لمس کنی تا بفهمی چیه!» سپس قالیای قدیمی را باز میکند، با نقشونگاری که حکایت از دوره صفویه دارد. «اینو پدربزرگم از تاجری گرجی خریده بود،» میگوید، و برای لحظهای انگار زمان در بازار متوقف میشود.
در سرای حاجرسول، جایی که دیوارهای آجریاش هنوز رد چرخهای کاروانها را نگه داشته، پیرمردی با عینک تهاستکانی سماور زغالیاش را روشن میکند و چای به رهگذران تعارف میکند. این گوشه از بازار، که کمتر دیده شده، هنوز حالوهوای جاده ابریشم را دارد. در دالان میرزا جلیل، جایی که نور بهسختی راهش را پیدا میکند، ماجرای کوچکی قلبم را گرم میکند. پسرکی حدوداً ۱۱ ساله، با جعبهای پر از آجیل، میان مغازهها میدود و با صدای بلند میگوید: «آجیل تازه عمو حسن، بخرید!» کنجکاو میشوم و سراغ عمو حسن میروم، مردی ۵۰ ساله با چهرهای مهربان. میگوید: «این امید، پسرمونه. هر عصر میاد کمک. میخوام بازار رو یاد بگیره، مثل خودم که از پدرم یاد گرفتم.» این صحنه، جوهره بازار است: سنتی که نسل به نسل منتقل میشود، حتی در عصری که فناوری همهچیز را دگرگون کرده.
بازار تبریز؛ نجوای اذان در گنبدهای بیزمان
غروب عمیقتر میشود. صدای اذان از مسجد جامع در دالانها میپیچد و برای لحظهای، بازار سکوت میکند. کسبه دست از کار میکشند و برخی به سمت مسجد میروند. در این سکوت مقدس، به معماری شگفتانگیز بازار فکر میکنم: گنبدهایی که بدون ستون ایستادهاند، دیوارهای ضخیم که سرمای تبریز را تاب میآورند، و روزنههایی که نور و هوا را با دقت تنظیم میکنند. این بازار، شاهکار مهندسی ایرانی است که از دوره سلجوقیان تا امروز پابرجا مانده، گواهی بر نبوغ و استقامت مردمان این سرزمین.
وقت رفتن است. حاجمحمد کلید قفل چوبی مغازهاش را میچرخاند و با اطمینان میگوید: «تا وقتی این بازار نفس میکشه، ما هم هستیم.» زیر نور کمفروغ لامپ های بازار، دفترچهام را میبندم و قدم در کوچههای تبریز میگذارم. بازار تبریز فقط یک مکان نیست؛ آیینهای است از فرهنگ، تاریخ و روح مردمی که قلبشان با این سنگفرشها گره خورده. در عصری که مدرنیته سنت را به چالش میکشد، این بازار همچنان میتپد، آرام اما استوار، و به ما یادآوری میکند که برخی چیزها هرگز از یاد نمیروند.